بیژن حكمت
گفتگو
شماره 26 – زمستان 1378
سیاست و گفت و گو
نقدی بر دیدگاه اکبر گنجی
هنگامی‌كه علی اكبر هاشمی رفسنجانی احتمال نامزدی خود را برای نمایندگی مجلس ششم مطرح كرد، روشنفكران و احزاب سیاسی جبهه دوم خرداد، تحلیلی سیاسی در این زمینه عرضه نكردند؛ بحث تنها بر سر این بودكه آیا هاشمی رفسنجانی می‌تواند در لیست نامزدهای این جبهه قرار گیرد یا نه. جناحِ چپ دوم خرداد به این اجماع رسیدند كه وی را در لیست خود قرار ندهند، گفتند ما تنها برسر برنامه اتحاد می‌كنیم و چون جز از سوی جبهه مشاركت و آن‌هم چند روز پیش از انتخابات برنامه‌ا‌ی پیش كشیده نشد، بحث اتحاد برسر برنامه كلاً تعارفی بیش نماند. اگر جبهه دوم خرداد یا حتی جناح چپ برنامه‌ای منتشرمی‌كرد و كارگزاران و هاشمی رفسنجانی را به گفتگو بر سر آن فرامی‌خواند مسلماً گام بسیارمهمی در روند توسعه سیاسی برداشته می‌شد. ولی ظاهراً هنوز زود است و گام‌های دیگری باید برداشته شود تا اتحادهای سیاسی بر سر برنامه امكان‌پذیر شود.
اما در زندگی واقعی سیاسی وقتی تمایزها و اتحادها نمی‌تواند برسر هدف‌های مشخص صورت گیرد ناگزیر این روند از پیچ وخم‌های دیگری می‌گذرد و نزدیكی‌ها و دوری‌ها درگفتارهای دیگر رخ‌ می‌نماید.
پیشبرد توسعه سیاسی ایجاب می‌كرد كه رهبران جبهه دوم خرداد ارزیابی مشخصی از وضعیت سیاسی كشور و جایگاه كارگزاران و هاشمی رفسنجانی عرضه می‌كردند و بدین‌ترتیب نه تنها بر شفافیت فضای سیاسی می‌افزودند و راه را بر گمان‌زنی‌های بی‌حاصل می‌بستند، همانا به تجانس بیشتر جبهه دوم خرداد و توافق بر سر استراتژی‌ها و تاكتیك‌های آینده یاری می‌رساندند.
در فقدان تحلیل و رهنمود از جانب سازمان‌های سیاسی اصلاح‌طلب، كار به‌دست روشنفكران سیاسی دوم خرداد افتاد. مقاله اكبر گنجی زیر عنوان “عالیجناب سرخپوش”1 پرسش مسئولیت‌های گذشته هاشمی رفسنجانی را جایگزین ارزیابی از وضعیت كنونی او و حزب كارگزاران كرد. و سپس با اشاراتی چند، حزب كارگزاران را به یك “حزب خانوادگی” فرو كاست. شبح بازگشت اقتدارگرایی با نامزدی هاشمی رفسنجانی، در برخی از ا‌ذ‌هان چنان جان گرفت‌ كه نقش مهاجرا‌نی و كرباسچی، و به یك معنا تمام این گروه در پیروزی دوم خرداد یك‌جا به دست فراموشی سپرده‌شد.
در برابر این نقد‌، علی اكبر هاشمی با خشونت كلامی ملال‌انگیزی به ورطه پرخاش افتاد و به خاطرنسپرد كه امروز در جامعه ما، اگر سنجش افكار با اعمال هنوز به دلایلی چند به سادگی امكان‌پذیر نیست ولی سنجش گفتار با گفتار اساسی‌ترین معیار تمیز و تمایز در پهنه سیاست است. این مهم از نظر توسعه سیاسی دستاورد گرانقدری است كه ارج آن‌را باید به پای سیدمحمد خاتمی و تمام روشنفكران سیاسی اصلاح‌طلب و مردم‌سالار نگاشت. ولی كار در میدان سیاست به گفتار و نقد گفتار خلاصه نمی‌شود، راهیابی برای رسیدن به هدف‌های كوتاه و دراز مدت گام منطقی بعدی است كه بدون تحلیل سیاسی میسر نمی‌گردد. از این‌رو پرسش مسئولیت گذشته سیاستمداران نمی‌تواند جایگزین این تحلیل و راهیابی گردد.
گریز از تحلیل
آشكار نیست ‌كه آیا اكبرگنجی خود ارزیابی معینی از آمدن هاشمی رفسنجانی به صحنه انتخابات داشت یا نه ولی آن‌قدر هست ‌كه او در پاسخ به منتقدانش نخست پرسش تحلیل و ارزیابی سیاسی را به‌ میان نكشید و در توجیه دیدگاه‌های خود به معیارهای اخلاقی توسل جُست و گفت وگو را به میدان رابطه اخلاق و سیاست، و مصلحت و حقیقت انداخت. لحن و نوشته اكبر گنجی علاوه بر برانگیختن عكس‌العمل های هاشمی، بحثی را نیز میان خودِ روشنفكران دوم خرداد دامن زد. سید مرتضی مردیها از قول گنجی می‌نویسد: “ادعای آقای گنجی اینست كه چون تحلیل او در مورد نقش آقای هاشمی در انتخابات، با تحلیل دیگران در این زمینه متفاوت است، آنان یادداشت مذكور را محكوم می‌كنند. اما این گمان نادرست است. اتفاقاً بسیاری از كسانی ‌كه از نوشته ایشان جا خوردند و آن‌را بسیار زیانمند برآورد كردند، در این تحلیل با آقای گنجی متفق‌اند كه ورود مجدد آقای هاشمی رفسنجانی به صحنه انتخابات و پیروزی ایشان به نفع “پروژه اصلاح” نیست؛ یعنی با ایشان هم عقیده‌اند كه آقای هاشمی رفسنجانی باید با قدرت و جدیت نقد شود. اما موافق نیستند كه این نقد در قالبی عرضه شود كه احتمال خسارت زدن آن به كل حركت سه سال اخیر بالا باشد.”2 از این نوشته چه برداشتی می‌توان داشت؟ آیا می‌توان حرف سید مرتضی مردیها را به این معنی گرفت كه روشنفكران سیاسی دوم خرداد ارزیابی سیاسی واحدی از آمدن هاشمی رفسنجانی به صف انتخابات داشتند؟ اگرچنین است این ارزیابی كجا با استدلال و تحلیل منتشر شد؟ بدون تردید اگر این ارزیابی ‌كه “ورود مجدد آقای هاشمی به صحنه انتخابات و پیروزی ایشان به نفع پروژه اصلاح نیست” با بررسی زمینه سیاسی، توازن نیروها و تصریح “پروژه اصلاح” منتشر می‌شد، آن‌وقت دیگر روشنفكرانی مانند اكبرگنجی، ناگهان به هراس نمی‌افتادند كه دوران “ اقتدار‌گرایی الیگارشیك 3 درحال تكرار و باز تولید است و نقد خود را در قالبی نمی‌نوشتند كه دستاوردهای سه ساله را به قول مرتضی مردیها تهدید كند. وانگهی این اتفاق نظركه “آقای هاشمی رفسنجانی باید با قدرت و جدیت نقد شود” ترجمان عملی خود را كجا یافته ‌است و بركدامین نقدهای مستدل، منطقی و در قالب‌های قابل قبول می‌توان انگشت گذاشت؟
به هر حال از دو صورت خارج نیست؛ یا چنین تحلیل مشتركی درمیان روشنفكران دوم خرداد كه بسیاری خود در رهبری حزب مشاركت و مجاهدین انقلاب اسلامی هستند وجود داشته، اما “منتشرنشده” كه این خود نشانه آن است كه فضا هنوز برای شفافیت سیاسی آماده نیست و در چنین حالتی نقد هاشمی رفسنجانی به نام شفافیت سیاسی نیز دور از انصاف است. یا تحلیل جامع و مشتركی ‌كه بتوان آن‌را واقعاً تحلیل نامید وجود نداشت و این نشانه یكی از كمبودهای مهم جنبش دوم خرداد است. آن‌چه مرتضی مردیها در ادامه مقاله خود می‌آورد، ظن دوم را تقویت می‌كند. مردیها می‌نویسد: هاشمی مانع اصلی اصلاحات نیست و نقد هاشمی ممكن است به سود محافظه‌كاران تمام شود4 برای كسانی كه فكر می‌كنند مانع اصلی قانونگرایی و اصلاحات دست‌كم بخشی از محافظه‌كاران هستند، این حرف درستی است ولی ظاهراً با ضرورت نقد “با قدرت” هاشمی تناقض دارد. می‌گوییم ظاهراً، زیرا نمی‌دانیم كه این دو حكم از چه مقدماتی استنتاج شده و بر كدامین استدلال‌ها مبتنی است.
همین ارزیابی یعنی لزوم تدقیق در برخورد با مسئله هاشمی را در صبح امروز نیز می‌بینیم: “نقد ما از آقای رفسنجانی باید در جایگاه كنونی متوجه وجوه مشترك ایشان و جبهه اقتدارگرا باشد. در واقع حتی در نقد آقای رفسنجانی نیز نباید خط اقتدارگرایان (جبهه متشكل از راست افراطی و راست سنتی) فراموش شود و چالش با آن‌ها از اولویت نخست خارج گردد. آقای رفسنجانی تا آن‌جا كه از آمریت سیاسی دفاع می‌كند بایستی مورد نقادی قرار گیرد، زمان برای نقد سایر وجوه دیدگاه‌ها و مواضع ایشان بسیار است. در رقابت‌های حساس سیاسی موقع‌شناسی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. 5 رهنمودخوبی ‌است ولی صبح امروز روشن نمی‌كندكه هاشمی رفسنجانی در این وضعیت تا كجا از آمریت سیاسی دفاع می‌كند؟ چه اگر او امروز برای دفاع از آمریت سیاسی و جلوگیری از روند توسعه سیاسی به میدان آمده، مسلماً به صف اقتدارگرایان پیوسته و نقد او درست در راستای همان چالشی قرار می‌گیرد كه از اولویت برخوردار است. گزاره اولویت مبارزه با اقتدارگرایان وقتی با معنا می‌شودكه نقش رفسنجانی در این ارتباط مورد بررسی قرارگیرد.
لازم است موضوع را كمی بشكافیم: اگرخطر اصلی نه جبهه متشكل از راست افراطی (یعنی مثلاَ مؤتلفه) و راست سنتی (یعنی مثلاَ هاشمی رفسنجانی) بلكه فقط راست افراطی باشد، آن وقت جدا كردن دست‌كم بخشی از جناح محافظه‌كار از افراطیون و خشونت‌گرایان نیز در زمره اولویت‌ها قرارمی‌گیرد. حال اگر بپذیریم كه مسئله اساسی امروز دوری یا نزدیكی هاشمی به جناح راست از دیدگاه آمریت سیاسی نیست بلكه از دیدگاه خشونت سیاسی است. پرسش این است‌كه هاشمی تا آن‌جا كه طرفدار آمریت سیاسی است با چه شیوه‌ای از این آمریت دفاع می‌كند؟ با شیوه‌هایی‌كه همین قانون اساسی در اختیار گذاشته است یا او نیز هوادار اقدام‌های فراسرقانون است؟ اگرفرض را براین بگذاریم‌كه رفتار هاشمی در سه سال اخیر وجه قانون‌گرایی را برجسته می‌سازد، آن‌وقت می‌توان به این نتیجه رسیدكه ورود او به مجلس و اتحادش با جناح راست می‌تواند برای این جناح به منزله تضمینی باشدكه برخی اصلاحات كندتر پیش خواهد رفت و یكباره بسیاری از منافع و منزلت‌ها به خطر نخواهد افتاد. این تضمین در كنار فشارهای اجتماعی و تحول فكری برخی از عناصر جناح راست، می تواند پشتوانه سیاسی خشونت‌گرایان را محدودتر ‌سازد و زمینه‌های مساعد پیدایش یك نیروی محافظه‌كار و قانون‌گرا را در صحنه سیاسی پدیدآورد. این امرگرچه در طولانی مدت سقف اصلاحات را پایین نگاه می‌دارد ولی عمق آن را افزایش می‌دهد، چه، كمك به پیدایش یك چنین نیرویی خود یكی از هدف‌های پروژه اصلاحات است و بر سر هر دوی این مطلب تاكنون در میان اصلاح‌طلبان همگرایی كامل وجود داشته است.
پویش‌ گذار به دموكراسی
پیش از انتخابات، مخالفان آمریت سیاسی این تحلیل را از وضعیت سیاسی عرضه می كردند كه شكاف در میان جناح‌های سیاسی حاضر در مجلس و حمایت مردم از گرایش اصلاح‌طلب، كنش‌ها و واكنش‌هایی را در میدان سیاسی پدیدآورده كه محتوای آن‌را می‌توان پویش گذار به مردم سا‌لاری نامید.
تأمین برابری حقوقی مردم و مشاركت و رقابت آزادانه بینش‌ها و منافع مختلف و متعارض در ایران هم با موانع ساختاری مواجه است كه تاكنون با تكثر بی‌نظم قدرت و استمرار قدرت‌های موازی مانع شكل‌گیری یك نظام سیاسی هماهنگ گردیده است و هم با مقاومت نیروهای اقتدارگرا كه نه قادر به ایجاد یك حكومت آمرانه مدرن و مقتدر هستند و نه به طیب خاطر، پذیرای قواعد بازیِ دموكراسی. حرف این است كه توسعه سیاسی در ایران، در وهله نخست مستلزم پیدایش و تحكیم نهادهای جامعه مدنی و سازمان‌های سیاسی است ‌كه میانجی ارتباط جامعه با دولت‌اند. تنها از این طریق می‌توان فضای عمومی باثباتی فراهم آوردكه در آن سایر مشكلات گذار مورد بحث و گفتگوی عمومی قرار گیرد و راه حل‌هایی مبتنی بر گسترده‌ترین اجماع برگزیده شود. در نتیجه مهم‌ترین گام برای اصلاحات ساختاری، برداشتن موانع قانونی شكل‌گیری احزاب، اتحادیه‌های صنفی و مطبوعات آزاد است. شعار و برنامه آزادی احزاب و مطبوعات تنها با قید رعایت قوانین جاری و حاكم بر مملكت،كلید تحكیم پویش ‌گذار به دموكراسی در ایران است.
اینك باتوجه به این اندیشه و مجموعه مخالفت ها و مقاومت ها مسلم است كه در عمل پیشرفت این پویش در عین حال مستلزم سیاست سنجیده‌ای است نسبت به اقتدارگرایان و جناح‌هایی است ‌كه بین توسعه سیاسی و حفظ وضع موجود در نوسانند. طیفی‌كه در ایران “راست” نامیده می‌شود از خشونت‌گران افراطی، تا طرفداران رقابت محدود و “اصلاحات محافظه‌كارانه” همه را در بر می‌گیرد. راست امروزی‌تر یا جناح هاشمی رفسنجانی كه در گذشته “میانه” خوانده می‌شد، تجربه برپایی یك حكومت توسعه‌گرای آمرانه را ـ همراه با اندك تساهلی در زمینه اجتماعی ـ و در اتحادی ناپایدار، با اقتدارگرایان سنتی آزمود و به‌سختی شكست خورد. تشكیل‌ كارگزاران در آستانه پنجمین دوره انتخابات و سپس جدایی قطعی آنان از روحانیت مبارز و هیأت‌های مؤتلفه، زمانی‌كه پیروزی ناطق نوری در انتخابات ریاست جمهوری محتمل به‌نظر می‌رسید، نشانه گسست با برنامه‌ای بودكه شرایط اجتماعی و سیاسی آن در ایران موجود نیست. حمایت كارگزاران از سید محمد خاتمی و برنامه او نیز نمودار تحول فكری نسبت به توسعه سیاسی در جناح میانه است. امروز اگر شخص رفسنجانی نیز هنوز سودای استقرار یك حكومت آمرانه توسعه‌گرا را در سر داشته باشد، این فكر در میان اكثریت كارگزاران دیگر جایی درخور ندارد. كارگزاران امروز در میانگین خود طرفداران “محافظه‌كار” توسعه سیاسی هستندكه روند این توسعه را كندتر و گستره آن را محدودتر می‌خواهند.
گرایش‌های اقتدارگرای راست كه اساساً جامعه روحانیت مبارز و هیأت‌های مؤتلفه اسلامی پیكریافتهِ سیاسی آن هستند در حال تجزیه است. گرچه نشانه‌ای از تحول فكری در میانشان به چشم نمی‌خورد، ولی به هم‌خوردن توازن نیرو در جامعه، روز به‌روز تعداد بیشتری از این جناح را به سمت واقع‌بینی سیاسی و پذیرش مبارزه قانونی سوق می‌دهد. گرایش‌های خشونت‌طلب این طیف گرچه منزوی شده‌اند، ولی از رواج گفتار و تقویت كرداری كه جامعه را به خشونت بكشاند دست برنداشته‌اند. تأخیر در روند اصلاحات و به‌ویژه جلوگیری از آزادی بیان، شكل‌گیری سازمان‌هایی كه بتوانند خواست‌ها و احساسات انباشته مردم را از صافی تأمل و دور اندیشی سیاسی بگذرانند و به مثابه برنامه‌ای در چارچوب كوشش‌های قانونی و مسالمت‌آمیز عرضه كنند، زمینه واكنش‌های خشونت‌بار متقابل را كماكان حفظ كرده است. بخشی از جناح راست هنوز به قتل و كشتار دگراندیشان می‌اندیشد و می‌خواهد به مبارزه با نشریات مستقل برخیزد، خشونت‌گران این طیف هنوز در مراكز پیدا و پنهان قدرت دارای چنان توانی هستند كه با ادامه استراتژی آشوب‌آفرینی در روند گذار به مردم‌سالاری اخلال كنند و در جامعه تنش‌هایی به وجود آورند و تعارض‌هایی را فعال كنندكه پیشرفت توسعه سیاسی را با مشكلات جدی روبه‌رو سازد. از این رو سیاست منزوی ساختن خشونت‌گرایان در طیف راست و جلب نیروهای معتدل‌تر این طیف به سمت مبارزه قانونی و رقابت سیاسی كماكان در دستور روز یك سیاست اندیشمندانه برای توسعه سیاسی است.
از این دیدگاه، تفاهم بخشی از كارگزاران با جناح راست به نام “اعتدال” یا هر مصلحت دیگری ‌و نامزدی هاشمی رفسنجانی در انتخابات مجلس ششم در خدمت چنین سیاستی قرار دارد. اینك در آستانه انتخابات، بزرگ كردن اختلافات درونی جبهه دوم خرداد ــ كه همه واقعی است و در آینده به صورت تجزیه و تركیب‌های سیاسی جدی بروز خواهد كرد ــ نادرست و زیان‌باراست. مسلماً در آینده بخشی از كارگزاران با قانونگرایان جناح راست به مواضع مشابهی خواهند رسید و هاشمی رفسنجانی می‌تواند محور پیوند این دو گرایش باشد.
بر اساس این جمع‌بندی، می توان نتیجه ‌گرفت كه در آستانه انتخابات نباید اختلافات جبهه دوم خرداد را عمده می‌كردند. می‌شد رفسنجانی را در لیست ائتلافی قرار نداد و در عین حال از تبلیغ علیه او خودداری كرد. به هر صورت “روزنامه‌های دوم خرداد” راهی جز این برگزیدند بدون آن‌كه جمع‌بندی و تحلیلی ارائه دهند. عیسی سحرخیز می‌نویسد: “روزنامه‌های دوم خرداد به دلیل... به‌كارگیری خرد جمعی راهی را برگزیدند كه نتیجه آن از ابتدا مشخص بود: پیروزی بر “روابط محدود با گروه‌های تماس” و “تحلیل شخصی 6 امیدواریم روزی چشم ما بر این تحلیلی ‌كه حاصل خرد جمعی است روشن شود چه ما هنوز در آغاز ماجرا هستیم و پرسش خطرهایی ‌كه پویش اصلاحات و مردم‌سالاری را تهدید می‌كند و راهبردها، روش‌ها و اتحادهایی ‌كه باید برای پیشبرد “پروژه اصلاح” برگزید كماكان مطرح است. وانگهی پرسیدنی است كه اگر راهی كه روزنامه‌های دوم خرداد برگزیدند مبتنی بر خرد جمعی معینی ناشی از بررسی و استدلال و اجماع بود، چرا اكبر گنجی در توضیح مواضع خود از حاصل این خرد جمعی استفاده نمی‌كند و انتقادات خود را از دیدگاه اخلاقی معینی روا می‌نماید؟
روشنفكرو سیاستمدار
اكبر گنجی در واكنش به انتقاداتی ‌كه مقاله “عالیجناب سرخپوش” را خلاف مصلحت می‌دانستند، نخست حساب روشنفكران را از سیاستمداران كه “اهل مصلحت” هستند جدا می‌سازد و فارغ از محاسبات عقلانیت عملی كه گویا فقط خصیصه احزاب سیاسی است، خود را به پاسداری از حقیقت و نقد تمام عیار متعهد می‌شمرد. سپس در بخش پایانی “فقر و مسكنت نظریه اعتدال”، به دیدگاه راهبردی و متناسب هدف-وسیله باز می‌گردد و می‌نویسد: “ماكس وبر (دانشمند و سیاستمدار) به درستی و دقت تمام وظایف روشنفكران را از سیاستمداران تفكیك می‌كند، اعضای احزاب و گروه‌های سیاسی برای تشكیل ائتلاف و پیروزی در انتخابات، مجبورند برخی سخنان و حقایق را بر زبان نیاورند چرا كه در صورت انتقاد از هاشمی ائتلاف با كارگزاران احتمالاً شكل نخواهد گرفت. برای كارگزاران، خصوصاً بخش خانوادگی آن، انتقاد از آقای هاشمی غیرقابل قبول است. پذیرش ریاست مجلس هاشمی شرط لازم هرگونه ائتلاف و كاندیداتوری از سوی كارگزاران است. اما روشنفكران فارغ از مصالح حزبی به گوهر روشنفكری، كه نقد عقلانی تمام عیار و همه جانبه باشد، التزا‌م دارند و نقد اسطوره‌ها، تابوها، خطوط‌ قرمز، عرصه سیاست و… را فدای ائتلاف سیاسی با احزاب خانوادگی نمی‌كنند.” در ادامه گنجی در پاسخ به مدعیان واقعی یا احتمالی كه این استدلال اورا مورد شك قرار دهند، می نویسد: “از این‌رو این پرسش كه چرا آقای گنجی چنان یادداشتی را نوشت، و چرا دوستان خوب صبح امروز در چاپ و انتشار آن تردید نكردند؟ در چارچوب حزبی شاید قابل قبول باشد، ولی اگر گنجی عضو هیچ حزبی نباشد و صبح امروز نیز ارگان احزاب و گروه‌های چپ سنتی و مدرن نباشد – كه نیستند – قابل‌قبول نخواهد بود.”
او سپس بار دیگر استدلال مخالفانش را مبنی بر این كه “در نقد آقای رفسنجانی نیز نباید خطر اقتدارگرایان (جبهه متشكل از راست افراطی و راست سنتی) فراموش شود و چالش با آن‌ها از اولویت نخست خارج گردد” 7 را تكرار می كند و در پاسخ می نویسدكه این استدلال به معنای خلط مبحث و توصیه حزبی به روشنفكران غیرحزبی است. روشنفكر پاسدارحقیقت است نه پاسدارقدرت. ابزارش نقد است و سودایش امكان‌پذیركردن فضای گفت‌وگوی عقلانی فارغ از ملاحظات ایدئولوژیك و منافع حزبی است.“ 8
پیش از بررسی دیدگاه گنجی، نخست ‌ببینیم تا چه اندازه در تفكیك وظایف روشنفكر از سیاستمدار می‌توان به ماكس وبر استناد كرد. وبر در دانشمند و سیاستمدار دو نوع اخلاق را از هم تفكیك می‌كند: اخلاق اعتقادی و اخلاق مبتنی بر مسئولیت یا اخلاق پاسخگو.9 در اخلاق اعتقادی ـ در شكل ناب آن ـ فرد مسئولیت نتایج پیش دیدنی رفتاراخلاقی خود را به‌دیده نمی‌گیرد. انسان مأمور به وظیفه است نه مأمور به نتیجه. از این دیدگاه فرد مسئولیت را به تاریخ یا خداوند واگذار می‌كند. در اخلاق مبتنی بر مسئولیت، انسان خود را پاسخگوی نتایج قابل پیش‌بینی اعمال خود می‌داند و از این‌رو ممكن است به‌خاطر نتایج بدی كه عمل نیك او به‌بار می‌آورد و یا نتایج خوب رفتاری كه با دستورهای اخلاقی منطبق نیست، از روی مصلحت رفتار كند. وبر تأكید می‌كند كه این گفته به معنای آن نیست كه اخلاق اعتقادی از مسئولیت خالی است و اخلاق پاسخگو از اعتقاد بی‌بهره است. ولی از نظر ماكس وبر در پهنه عمل و به ویژه در كردار سیاسی، توجیه رفتار اخلاقی به تناقضی می‌رسد كه گویای غیر عقلانی بودن جهان بشری است. یا مسائل دنیوی و جمعی را فدای دستورهای اخلاقی می‌كنیم و یا برای رعایت مصالح جمع- كه خود یك غایت اخلاقی است- ناگزیر از زیر پا گذاشتن دستورهای اخلاقی هستیم. وبر می‌نویسد یكی از راه‌های برداشتن این تناقض نزد هندیان، “تخصصی كردن” اخلاق در كاست‌های مختلف بود به طوری‌كه عضو هر كاستی به اخلاق ویژه‌ای متعهد بود. برهمن‌ها، جنگجویان، سیاستمداران … هر كدام پیرو اخلاق كاست خود بودند.
در دانشمند و سیاستمدار، وبر سخنی از روشنفكر به‌میان نمی‌آورد و از دیدگاه او سیاستمدار اصیل كسی است كه در عین پیروی از اخلاق پاسخگو، اخلاق اعتقادی را یكسره كنار نمی‌گذارد و در شرایط معینی می‌تواند بگوید از این پیش‌تر نمی‌روم! یعنی اخلاق و وجدانم اجازه نمی‌دهد كه برای مصالح عالی جمع از هر وسیله غیر اخلاقی استفاده كنم. دیدگاه وبر را شاید بتوان چنین خلاصه كرد كه در سیاستمدار این دو نوع اخلاق كه بازتاب شرایط بشری است در عین تنش و تناقض به تعادلی ناپایدار می‌رسد و كسی كه به سیاست روی می‌آورد نه می‌تواند به نام اخلاق اعتقادی نسبت به تنایج رفتارش بی‌اعتنا باشد و نه به‌نام مصلحت هر وسیله غیر اخلاقی را مجاز بشمرد. 10
ما در این‌جا مقدمات یا پیشنهادهِ های ماكس وبر را زیر بررسی نمی‌كشیم. نظریه او درباره دو نوع اخلاق و بینشی‌ كه این تفكیك بر آن مبتنی است، از دیدگاه‌های گوناگون مورد پرسش قرار گرفته است. یكی از نقد‌هایی‌ كه به زبان فارسی در دسترس است، یك فصل كامل از كتاب حقوق طبیعی و تاریخ نوشته اشتراوس است. 11 یورگن‌ هابرماس و كارل‌ اُتوآپل نیز هر كدام از دیدگاه “اخلاقِ گفتمانی”، نظریه ماكس وبر و امتداد آن‌را نزد متفكران متأخر آمریكایی مورد بحث قرار داده‌اند، ولی هدف ما در این نوشته بررسی رابطه اخلاق و سیاست نیست.
اگر برداشت ما از گفتاری ‌كه وبر در سال 1919 زیرعنوان، “سیاست به مثابه حرفه” ایراد كرده است درست باشد، گنجی نمی‌تواند در تفكیك وظایف اخلاقی روشنفكران از سیاستمداران به ماكس وبر استناد كند. قرائت گنجی بیش از اینكه یگانگی، تعارض و تنش این دو نوع اخلاق را آشكار سازد، به جدایی و پیكریابی متمایز این دو در گروه‌های اجتماعی تكیه می‌كند. گنجی چنان می‌نگارد كه گویی پرسش رابطه رفتارهای اخلاقی مبتنی بر اعتقاد و مسئولیت در نگرش وبر پاسخی قطعی یافته و او به سبك كاست‌های هندی، “به درستی و دقت تمام” اخلاق روشنفكران را از اخلاق سیاستمداران جدا ساخته است.
شاید روشن‌بینی نسبت به همین تنش و تعارض است كه اكبر گنجی را به سوی ضرورت بازنگری‌ بنیادهای نظری این دو نوع اخلاق می‌كشد و وادارش می‌سازد تا علیرغم تمامی آنچه می‌گوید، در ادامه مصلحت بینی را به نوعی لازم بشمرد. در“فقر و مسكنت نظریه اعتدال می‌نویسد: “برای تحكیم هر یك از این دو گزاره یعنی “مصلحت برتراز حقیقت است” یا آن‌كه “حقیقت برتر از مصلحت”‌است، باید هر بار ادله متناسب با ادعای خود را روشن كرد. 12 پس اگر برای پذیرش این یا آن گزاره باید دلیل آورد این حرف به معنای آن است كه ما با انتخاب فردی و بی‌دلیل بین دو نوع اخلاق و تقسیم كار بین روشنفكر و سیاستمدار مواجه نیستیم و امكان تفاهم عقلانی بر سر رابطه مصلحت و حقیقت یا بین دستورهای مجرد اخلاقی و پیامدهای اجتماعی آن وجود دارد. یا دست‌كم می‌توان امیدوار بودكه گفتگوی عقلانی به رفع تناقض بینجامد.
گنجی می‌افزاید:“ممكن است…ذكرحقیقتی برخلاف مصلحت باشد و فرآیند گذار به مردم‌سالاری را به مخاطره اندازد … از طریق نقد باید نشان داده شود كه (این امر) …خلاف مصلحت است.” اگر نشان دادن تخالف اظهار حقیقت با مصلحت از طریق نقد وگفت‌وگوی عقلانی امكان‌پذیر باشد پس خوانایی و توافق اظهار حقیقت با مصلحت نیز از طریق استدلالی قابل اثبات است و از یك دستور اخلاقی مجرد استنتاج نمی‌شود. اگر چنین است دیگر گذاشتن بار برهان بر دوش حریف دردی را دوا نمی‌كند و آن‌جا كه توصیه و نقدی هست باید در بررسی و پاسخ پیشگام شد. دیگر نمی‌توان توصیه صبح امروز را خلط مبحث قلمداد كرد و گفت كه توصیه خوبی است اما به روشنفكران غیر حزبی. در پایان مقاله “فقرومسكنت نظریه اعتدال”، گنجی چنین كوششی را آغاز می‌كند، می‌نویسد:“عقلانیت عملی به تناسب هدف-‌وسیله بازمی‌گردد. دوستانی كه یادداشت “عالیجناب‌ سرخپوش” را تند می‌خوانند باید روشن كنند كه با كدا‌م بخش از آن مقاله مسأله دارند: هدف؟ یا روش‌های رسیدن به مقصود؟ عدم تكرار وقایع تلخ سیاسی– فرهنگی و باز تولید مجدد سلطه اقتدارگرایانه و الیگارشیك دوران هاشمی هدف استراتژیك آن یادداشت بود. برای من این پرسش اساسی مطرح است كه آیا ناقدان در این هدف با نویسنده اشتراك دارند یا اختلاف؟ آیا این هدف تندروانه و افراطی است یا معتدل و بر حق است؟ اگر ناقدان با نویسنده در مقاصد اختلاف نظر دارند، باید آن‌را ‌روشن و شفاف بیان كنند و به‌ صراحت بگویندكه یا هاشمی رفسنجانی را نماد سیاست تاریكخانه‌ای- الیگارشیك نمی‌دانند و یا این‌كه تكرار و باز تولید آن روابط را مطلوب می‌دانند.”
"اما اگر در هدف اشتراك نظر وجود داشته باشد، در آن‌صورت این پرسش به سرعت زاده خواهد شدكه با چه روش‌هایی می‌توان بدان مقصود دست یافت. پر واضح است كه هدف هر وسیله‌ای را مشروع و مجاز نمی‌دارد ولی از طرف دیگر با هر وسیله و روشی نمی‌توان به مقصود رسید. بعضی از روش‌ها و ابزارها قدرت و توان تأمین غایت را ندارند. با بیل وكلنگ نمی‌توان كوه را جابه‌جا كرد. جابه‌جا كردن كوه به مواد منفجره قوی نیاز دارد. محو درخت تنومند استبداد، بدون قطع ریشه‌های آن امكان‌ ناپذیر است. از این‌رو ناقدان باید نشان دهندكه با نقد كمتر، با عدم یادآوری حوادث تلخ، با عدم افشای سوءاستفاده‌های كلان خانوادگی، با عدم تأكید بر زبان تحقیركننده، با عدم نقد جایگاه شاهی-خدایگانی، با عدم نقد سركوب دانشگاه و فرهنگ و هنر و روشنفكران و…می‌توان به مقصد دست یافت.”
من نمی‌دانم تا چه اندازه امروز خطر بازسازی سلطه اقتدارگرایانه پیش از دوم خرداد واقعی است. مسلماً بازسازی این سلطه هدف شكست‌خوردگان دوم خرداد از آغاز ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی بود. ولی به هم خوردن توازن نیرو در جامعه، چه در میان مردم و چه در دستگاه‌‌های كشوری و لشگری و چه در میان روحانیت، همه باز تولید روابط پیشین را عملاً نامحتمل ساخته است. نتیجه عملی سناریوهایی كه تا امروز ساخته شده است از “هاشمی سازی” تا “بنی‌صدرسازی" هیچ‌كدام نتوانسته شرایط را به ما‌قبل دوم خرداد بازگرداند. اگر این استراتژی‌ها و راهكارهای دیگری كه جناح اقتدارگرا خواهد اندیشید در چارچوب مبارزه قانونی باقی بماند به تدریج امكانات تحقق خود را كاملاً از دست خواهد داد و اگر از چارچوب قانونی فراتر رود كشور را به آشوب خواهد كشید.
پیش از انتخابات همه می‌دانستیم كه اگر انتخابات به هم نخورد، به طور قطع طرفداران توسعه سیاسی پیروزخواهند شد و این استراتژی‌ها ناگزیر كم رنگ‌تر خواهند شد. نگرانی‌ها همه از انتخابات بود و امروز هنوز چشم‌ها نگران تشكیل مجلس ششم است. خطر اساسی امروز در جامعه ما اعمال خشونت برای برهم زدن مبارزه در چارچوب قانون است. این قوانین هر چقدر هم محدود كننده و پراز عیب و نقص باشند، تا امروز امكان شكل گرفتن تدریجی یك فضای عمومی و شرایط پیروزی اصلاح‌طلبان را در سه انتخابات بزرگ فراهم آورده‌ است. از دیدگاه ما به هم خوردن چارچوب قانونی مبارزه به احتمال زیاد به بازسازی سلطه اقتدارگرایانه دوران هاشمی رفسنجانی نخواهد انجامید و نتیجه آن جز گسترش آشوب و جنگ داخلی در جامعه چیزی نخواهد بود. ممكن است در چنان زمینه‌ای سلطه اقتدارگرایانه‌ای شكل بگیرد و معمولاً یك پنجه آهنین است كه به جنگ داخلی و آشوب نقطه پایان می‌نهد. ولی این سلطه تا آن‌جا كه پیش‌دیدنی است سلطه اقتدارگرایانه دوران هاشمی نخواهد بود. آن سلطه در شرایط ویژه اجتماعی پس از جنگ و بر بستر ذهنیت و توازن نیروی سیاسی معینی شكل گرفت. امروز هم ذهنیت مردم عوض شده و هم توازن قوا به هم خورده است. جامعه وارد مرحله نوینی از سازمان‌یابی سیاسی شده‌است. اگركار به آشوب كشید این روند متوقف نخواهد شد و نیروهای سیاسی جدیدی را این‌بار در اشكالی خشن در برابر هم قرار خواهد داد. در سیاست پیش دیدنِ روندهای طولانی بندرت امكان‌پذیر است، ولی تا همین‌جا به نظرما تشخیص خطر عمده در چهره خشونت‌گرایان و كشیده‌شدن جامعه به آشوب و جنگ داخلی از خطر بازسازی الیگاشی دوران هاشمی بسیار محتمل‌تر است.
اكبر گنجی برای توجیه هدف استراتژیك خود نه تنها باید ارزیابی خود را از زمینه سیاسی توازن و استراتژی نیروها عرضه می‌كرد، بلكه باید نشان می‌داد چرا خطر بازسازی الیگارشی اقتدارگرا با آمدن هاشمی رفسنجانی به صحنه انتخابات خطرعمده می‌شود، تازه آن‌هنگام می‌شد محتوای نقد “عالیجناب سرخپوش” را چه از دیدگاه تناسب وسیله و هدف و چه از دیدگاه صحت و عادلانه بودن نقد، مورد بررسی و گفت وگو قرار داد. نخست ببینیم آیا جا‌به‌جا كردن كوه امروز در اولویت است، تا آن‌گاه درباره وسائل مناسب جا‌به‌جا كردنش گفت وگوكنیم.
گفت وگوی انتقادی، یك پروژه ناتمام
در پایان این مقال هنوز یك پرسش بنیادین باقی می‌ماند و آن مسئله تمایز روشنفكر از سیاستمدار است. این واقعیتی است كه در جامعه، انبوهی از روشنفكران سیاسی به استراتژی‌ها و تاكتیك‌های احزاب سیاسی متعهد نیستند و روند آهسته شكل‌گیری احزاب سیاسی هنوز زمینه‌های لازم را برای جلب تعهد روشنفكران به‌وجود نیاورده ‌است. در هر صورت پس از ایجاد احزاب واقعی هم باز این وضعیت به‌ جای خواهد ماند. حال پرسش این است كه این روشنفكران در میدان سیاست چه نقشی می‌توانند برعهده گیرند و با چه هدفی می‌توانند پای به این میدان بگذارند؟ گنجی در نخستین استراتژی روانمایی گفتار خود نوشته بودكه “روشنفكر پاسدار حقیقت است نه پاسدار قدرت. ابزارش نقد است و سودایش امكان‌پذیر كردن فضای گفت وگوی عقلانی فارغ از ملاحظات ایدئولوژیك و منافع حزبی است.”
بگذار این اندیشه را پی گیریم. دیدیم ‌كه فروكاستن نقش روشنفكر به حقیقت‌گویی بدون در نظر گرفتن مصالح سیاسی راه به‌جایی نمی‌برد و گنجی خود ناگزیر به تفكر استراتژیك یا راهبردی باز می‌گردد. در این‌صورت روشنفكر خود “یك حزب تمام” می‌گردد و مجبور است برای پاسداری از قدرت مردم‌سالار یا كوشش در راه ایجاد آن، ارزیابی سیاسی، استراتژی و تاكتیك داشته باشد. بنابراین، باز این پرسش به‌جای می‌ماندكه چگونه می‌توان به ‌عنوان روشنفكر پای به میدان سیاست نهاد و خود را از سیاستمدار متمایز ساخت؟
با اندك تغییری در قسمت آخر نقل قولی كه از گنجی آوردیم شاید بتوان به پروژه‌ای قدیمی‌تر بازگشت و آن‌را تعمیم داد: گفتگوی عقلانی فارغ از ملاحظات استراتژیك با هدف امكان‌پذیر كردن فضای گفت وگو. انتشار و تداوم حضور بسیاری از نشریات در كشور در چند سال گذشته در همین راستا بود و نخستین سرسخن نشریه راه نو نیز در همین سمت‌وسو سیرمی‌كرد.
بهروز ناظر زیر عنوان “كدام راه نو؟” می‌نویسد: “راهش اگر نو است نه از آن‌روست كه در تجربه‌آموزی از آزمون‌های تاریخی، یا در تأكید در تثبیت دستاوردهای جنبش و آزادی‌های مدنی ایران به‌جای گسترش آن سری سوای دیگران دارد. راه نو، نو بودن راهی را كه باید طی شود در این می‌بیندكه، تثبیت این دستاوردها جز از طریق گسترش و تعمیق پایه‌های اجتماعی و فرهنگی آزادی…‌ میسر نمی‌شود و این میسر نمی‌شود مگر در گفت وگوی همگانی مستمركه تفاهم و توافق و اقناع را جایگزین قدرت تحمیل، زور و نهایتاً خشونت نماید. این گفتگو نمی‌تواند هیچ‌یك از گرایش‌های فكری موجود در جامعه كنونی ایران را نادیده بینگارد”. جست وجوی تفاهم، توافق و اقناع با تمام گرایش‌های فكری به این معنی است كه با اقتدارگرایان نیز می‌توان از در گفتگو درآمد.
گنجی نگارش “عالیجناب سرخپوش” را آغاز گفت وگوی انتقادی با هاشمی رفسنجانی می‌نامد 13و این سوءتفاهمی بیش نیست. اگر هدف روشنفكر غیر حزبی، رسیدن به تفاهم حتی در مورد اشتباهات گذشته است، پیشنهاده رعایت آداب گفت وگو و نخستین شرط آن این است ‌كه از نسبت دادن اندیشه و تصمیم‌های سیاسی به منافع شخصی خودداری كنیم. باید با استدلالی‌كه ناشی از مصالح عمومی است گفتمان یا تصمیمی را به نقد گذاشت و فرصت داد تا طرف مقابل به همان زبان پاسخ آورد.14 اگر به زبان دیگری پاسخ گفت باز باید نشان داد در گستره عمومی چرا “ماقال” مهم است و نه “من قال”. و گرنه گفت وگوی انتقادی با افشاگری و جدل چه تفاوتی دارد و چه ضرورتی هست كه رفتاری سنتی در سیاست را با واژه‌ای جدید بپوشانیم.
پروژه گفت وگو در وهله اول بحثی عقلانی برای رسیدن به تفاهم بر سر ساماندهی عادلانه زندگی اجتماعی و سیاسی است ولی تنها به نقد تفكر آمرانه محدود نمی‌شود و از نقد كردار سیاسی دوری نمی‌جوید. گفت وگوی انتقادی در عین حال سنجش بخردانه تصمیم‌های سیاسی، قوانین و ساختارهاست، با این هدف كه همگرایی گسترده‌ای برای اصلاحات مردم‌سالارانه و نهادینه كردن فضای گفت وگو به‌وجود آورد. روشنفكران سیاسی كه در پروژه گفت وگو شركت می‌كنند باید از حمله به افراد و افشاگری دست بردارند و همّ خود را صرف گفت وگوی استدلالی كنند، موفقیت این پروژه، ساختارها، قوانین و تصمیماتی را كه با منافع ملی و مردم‌سالاری خوانا نیست از مبنی و پشتوانه استدلالی قابل تعمیم محروم و تنها چون پدیده‌های متكی به زور نمایان خواهد ساخت. برخورد با افراد، افشاگری، مانور و بسیج سیاسی تعیین استراتژی‌گذار، تاكتیك‌ها، ائتلاف‌ها چه در انتخابات و چه در سایر كنش‌های سیاسی باید اساساً به احزاب سیاسی واگذار گردد. مسلماً روشنفكرانِ گفتگوگر می‌توانند در نقد و ارزیابی همه این زمینه اظهار نظر كنند و معلومات و تحلیل‌های خود را در خدمت شكل‌گرفتن سیاست‌های سازمان‌های اصلاح‌طلب و مردم‌سالار قرار دهند، ولی اگر می‌خواهند روشنفكران سیاسی، انتقادی، گفتگوگر و غیر متعهد به استراتژی و تاكتیك‌های سازمان‌های سیاسی باقی بمانند باید از وسوسه جایگزینی احزاب سیاسی دوری جویند. اگر واقعاً به برنامه مردم‌سالاری متعهد هستیم و می‌پذیریم كه شكل‌گیری نهادهای جامعه مدنی و احزاب سیاسی سنگ بنای اصلاحات است باید در عین حال بپذیریم كه شكل گرفتن احزاب سیاسی مستلزم كار جمعی، همكاری و ریاضت صبورانه است. باید به آدم‌های سیاسی فرصت داد تا به تحلیل‌ها و تجانس‌های لازم برای رهبری جنبش اصلاح‌طلبانه برسند. نشستن روشنفكران سیاسی در جایگاه احزاب سیاسی و پیشبرد استراتژی و تاكتیك از طریق روزنامه‌ها و منقطع از یك رهبری جمعی بدون تردید كمكی به شكل‌گیری احزاب سیاسی و نهادینه و قانونمند شدن “فشار از پایین” نخواهد كرد.
روشنفكران سیاسی در مقام سیاست‌گذار، رابطه سیاست با افكار عمومی را بی‌میانجی می‌بینند: از یك طرف گفتار سیاسی و از طرف دیگر مردمی ‌كه با این گفتار در واكنش سیاسی خود هماهنگ می‌گردند. این گرایش به نوعی هنوز همان نگرش مشاركت توده‌وار در سیاست است كه به حق در چند سال اخیر مورد نقد قرار گرفته است. در چنین روندی از بسیج سیاسی، به تعداد روشنفكران سرشناس، تشخیص مصلحت عمومی و استراتژی و تاكتیك وجود دارد. آن‌چه در این میان فدا می‌گردد، هماهنگی سیاسی جنبش دوم خرداد است و قابلیت واقعی بسیج شدن با هدف‌های روشن و سنجیده. در سیاست‌گذاری حزبی، تشخیص مصلحت عمومی نخست حاصل خرد جمعی سیاست‌گذاران است، تعهد و تجانس كه به تدریج در سازمان سیاسی پدید می‌آید، كم وبیش باعث هماهنگی نخبگان و اعضای سازمان در كنش سیاسی می‌شود و نوعی پیوستگی در سیاست‌ها و منطقی بین زمینه‌های ارزشی- فكری و هدف‌ها، بین استراتژی و تاكتیك‌ها، بین منافع مردم و سیاست‌های سازمان ها به‌وجود می‌آورد. بدین‌ترتیب شركت مردم در سیاست سازمان یافته می‌شود و هر حزبی بازتابی از منافع و بینش‌های گوناگون. تا رسیدن به چنین وضعیت ایده‌آلی هنوز خیلی فاصله داریم. وضعیت كنونی و فرادستی روشنفكران در سیاست‌گذاری جبهه اصلاح‌طلب، نتیجه ضروری شكل ویژه‌ تحول سیاسی كشور ما در دو دهه اخیر است. ولی به قول معروف از ضرورت یا حاجت نباید فضیلت ساخت و نقد این وضعیت می‌تواند به روش بینی نسبت به شرایط تولید استدلال‌های سیاسی یاری رساند.
پانویس ها
1 - اكبر گنجی، “عاليجناب سرخپوش”، صبح امروز، 29/10/78
2 - مرتضی مرديها، عصر آزادگان، 2 /11/78
3 - صبح امروز 2/12/78، گفتگو با اكبر گنجی
4 - نقل به معنا، عصر آزادگان، پيشين
5 - صبح امروز، 2/11/78
6 - عصر آزادگان، 10/12/78
7 - سر مقاله صبح امروز، 2/11/78
8 - روشنفكران و عاليجناب سرخپوش، فتخ 6/11/78
9 - Max Weber, Le Savant et le Politique, Paris, 1998
10 - وبر، همان، ص 219
11 - لئواشتراوس، حقوق طبيعی و تاريخ، ترجمه باقر پرهام
12 - گنجی، فتح، همانجا
13 - دوتاكتيك، عصر ما، شماره 134
14 - بنگرید به John Rawls, Die Idee des Politishen Liberalismus, Suhrkamp, Frankfurt, 1992.p.340