صحبتهای بیژن حکمت در مراسم ختم میراسماعیل موسوی
۵ دسامبر ۲۰۱۱
درگذشت میراسماعیل، و سوگواری ناممکن میرحسین
انسان در ناخودآگاهش هرگز پذیرای مرگ نزدیکان نیست. نخستین واکنش بیشتر رَدِ این رخدادست که نه! چگونه ممکن است که او دیگر نباشد!
در خواب و بیداری او را میبینیم، صدایش را میشنویم.
...این نیستی، این گسستِ رابطه باکسانی که نشانه گذارِ تردّدِ ما در این شهر شلوغ زندگی بودهاند، گاه با خود نشانهها را نیز در هم میریزد. نه تنها غمگین که سردرگم میشویم.
نخستین کارکرد سوگواری، نه در خانه غم نشستن که پذیرش از دست دادن دیگریست. مشتی خاک که بر تابوت میریزیم یا شاخه گلی که نثارش میکنیم، یعنی ببین و قبول کن که او دیگر نیست و در خاک میرود. گردهمایی دوستانی که هریک خاطرهای ازو میگویند، یعنی ببین که همه میگویند که او دیگر نیست. تشییع و خاکسپای و ختم، هفته و چله و سال، همه یعنی قبول کنیم که زمان میگذرد... زندگی ادامه دارد و او دیگر نیست. بیقراری باید به قراری بازگردد و زندگان به تسلا و آرامش برسند.
ازینرو سوگواری یکی از کهنترین نمودهای فرهنگی است که در چهرهای گوناگون رخ مینماید، سنت و نهاد وهنجاری میشود که برای دوست و دشمن محترم است و شکستنِ حرمتش مذموم. منع مراسم سوگواری، بیقراری و دلهره را در بازماندگان نزدیک تداوم میبخشد و چون زخمی گران در عمق جان باقی میماند، زخمی که زدودنش آسان نیست.
استبداد دینی در ایران از آغاز با شکستن حرمت سوگواری دردی دوچندان در دل بازماندگان قربانیان خود بر جای گذاشته است. استبداد دینی تنها بخاطر امنیت، بازماندگان را از سوگواری باز نمیدارد. نگاهی مکتبی نخست مخالفان نظام را بنام کافر و منافق و مرتد از هرگونه حقی محروم و بنوعی از انسانیت تهی میسازد وآنگاه نه تنها هر ستمی از تجاوز و شکنجه و کشتار بر آنان روا میدارد بلکه حرمت سنتهای رایج جامعه را نیز از بازماندگان آنان دریغ می کند.
اجساد اعدام شدگان سال ۱۳۶۷ را نه تنها مخفیانه در خاک مینهند بلکه هنوز، تا امروز، گورستان خاوران را نیز پی در پی بهم میریزند و عزاداران را زندانی و تهدید می کنند. استبداد دینی روز به روز دایره خودیها را تنگتر میکند و آنچه تا دیروز فقط بر مخالفان نظام میرفت، دیریست که دامنگیر همه سبزها شده است، چه آنهایی که اصلاح این نظام را میطلبند و چه آنهایی که تغییرش را میخواهند. اینک همه با هم همسرنوشت شدهایم.
اگر امروز اینجا و در این جمع صحبت میکنم به نشانه همدردی با میرحسین موسوی است. همدردی بین انسانها همبستگی پدید میآورد. درد دیگری را فهمیدن و احساس کردن، یعنی او را مثل خود دیدن و این مهمترین زمینه روانی رفع تبعیض و برابری همگان در یک جامعه دمکراتیک است. امیدم اینست که همه ما در جنبش سبز ستمی را که در این سی سال بر یکایک ما رفته است باز شناسیم و همدردِ همه بازماندگان قربانیان استبداد دینی باشیم.
به امید آزادی میرحسین و تسلای خاطر او سخنم را تمام میکنم.
در خواب و بیداری او را میبینیم، صدایش را میشنویم.
...این نیستی، این گسستِ رابطه باکسانی که نشانه گذارِ تردّدِ ما در این شهر شلوغ زندگی بودهاند، گاه با خود نشانهها را نیز در هم میریزد. نه تنها غمگین که سردرگم میشویم.
نخستین کارکرد سوگواری، نه در خانه غم نشستن که پذیرش از دست دادن دیگریست. مشتی خاک که بر تابوت میریزیم یا شاخه گلی که نثارش میکنیم، یعنی ببین و قبول کن که او دیگر نیست و در خاک میرود. گردهمایی دوستانی که هریک خاطرهای ازو میگویند، یعنی ببین که همه میگویند که او دیگر نیست. تشییع و خاکسپای و ختم، هفته و چله و سال، همه یعنی قبول کنیم که زمان میگذرد... زندگی ادامه دارد و او دیگر نیست. بیقراری باید به قراری بازگردد و زندگان به تسلا و آرامش برسند.
ازینرو سوگواری یکی از کهنترین نمودهای فرهنگی است که در چهرهای گوناگون رخ مینماید، سنت و نهاد وهنجاری میشود که برای دوست و دشمن محترم است و شکستنِ حرمتش مذموم. منع مراسم سوگواری، بیقراری و دلهره را در بازماندگان نزدیک تداوم میبخشد و چون زخمی گران در عمق جان باقی میماند، زخمی که زدودنش آسان نیست.
استبداد دینی در ایران از آغاز با شکستن حرمت سوگواری دردی دوچندان در دل بازماندگان قربانیان خود بر جای گذاشته است. استبداد دینی تنها بخاطر امنیت، بازماندگان را از سوگواری باز نمیدارد. نگاهی مکتبی نخست مخالفان نظام را بنام کافر و منافق و مرتد از هرگونه حقی محروم و بنوعی از انسانیت تهی میسازد وآنگاه نه تنها هر ستمی از تجاوز و شکنجه و کشتار بر آنان روا میدارد بلکه حرمت سنتهای رایج جامعه را نیز از بازماندگان آنان دریغ می کند.
اجساد اعدام شدگان سال ۱۳۶۷ را نه تنها مخفیانه در خاک مینهند بلکه هنوز، تا امروز، گورستان خاوران را نیز پی در پی بهم میریزند و عزاداران را زندانی و تهدید می کنند. استبداد دینی روز به روز دایره خودیها را تنگتر میکند و آنچه تا دیروز فقط بر مخالفان نظام میرفت، دیریست که دامنگیر همه سبزها شده است، چه آنهایی که اصلاح این نظام را میطلبند و چه آنهایی که تغییرش را میخواهند. اینک همه با هم همسرنوشت شدهایم.
اگر امروز اینجا و در این جمع صحبت میکنم به نشانه همدردی با میرحسین موسوی است. همدردی بین انسانها همبستگی پدید میآورد. درد دیگری را فهمیدن و احساس کردن، یعنی او را مثل خود دیدن و این مهمترین زمینه روانی رفع تبعیض و برابری همگان در یک جامعه دمکراتیک است. امیدم اینست که همه ما در جنبش سبز ستمی را که در این سی سال بر یکایک ما رفته است باز شناسیم و همدردِ همه بازماندگان قربانیان استبداد دینی باشیم.
به امید آزادی میرحسین و تسلای خاطر او سخنم را تمام میکنم.
متن بالا پیاده شده است از: صحبتهای بیژن حکمت در مراسم ختم میراسماعیل موسوی که در پاریس و به همت جمعی از حامیان جنبش سبز در این شهر برگزار شد.
منبع: